bimemoj بستری است برای درج دل نوشته ها و دغدغه ها،به امید مثمر ثمر بودنشان انشاالله
| ||
به بهانه نزدیکی به روز قدس
به هر رو امروز نیز کسانی هستند که در مواجهه با مسالهی لبنان و فلسطین، بانگِ “لاناقتی فیها و لاجملی“ سر میدهند. این قضیه البته در میانِ روشنفکرانِ خاورمیانه کمتر به چشم میخورد. روشنفکرانِ خاورمیانه عمدتا نسبتِ صحیحی با مسالهی فلسطین برقرار میکنند؛ خاصه روشنفکرانِ معارض با حکومتها، که با توجه به مواضعِ بزدلانهی اغلب کشورهای منطقه حتا به واسطهی موقعیت ژورنالیستیِ روشنفکری نیز مجبورند سرِ همدلی داشته باشند با مسالهی فلسطین.
اما مسالهی فلسطین، فقط یک مسالهی روشنفکرانه نیست. مسالهی جنسِ انسان است. فروکاستنِ مسالهی فلسطین به یک مسالهی عربی در خاورمیانه که در دورهی ناصری اتفاق افتاد، یعنی خارج کردنِ ایران، ترکیه، پاکستان، بخشی از هند، افغانستان و باقیِ کشورهای اسلامیِ غیرِ عربزبان از گردونهی دفاع از ملتِ فلسطین. حتا فروکاستنِ مسالهی فلسطین به یک مذهب خاص از اسلام، یعنی خارج کردنِ شیعیان و علویان و باقی مذاهب از این جبهه؛ که اقلا در موردِ دو مذهبِ اخیرالذکر، میتوان به آزادسازیِ جنوبِ لبنان و نقشِ آنان در احیای مقاومت اشاره کرد و روشن نمود که در صورتِ نگاهِ مذهبی به فلسطین و حذفِ شیعیان و علویان چه ضربهای به مقاومت فلسطین خواهد خورد. حتا نگاهِ قطبیِ سیاسی به معنای چپ و راست که امروز در این نشست مبتلابه بسیاری از آرا بود، باعث فروکاستنِ مسالهی فلسطین به یک مسالهی قطبیِ سیاسی خواهد شد.
مسالهی فلسطین، مسالهی جنسِ انسان است. و این یعنی نگاهِ همهجانبهگرا.
البته شاید این عبارت برای مردمانِ آرمانخواه و جریانِ اصیلِ روشنفکری کافی باشد، اما پرروشن است که چنین نسخهای برای حکومتهای امروزینِ خاورمیانه اثربخش نیست. پس بگذارید از زاویهای دیگر به این مساله بنگریم. زاویهای که فارغ از مسائلِ انسانی با یک نگاهِ منفعتگرایانه به مسالهی فلسطین مینگرد تا جوابی بدهد به آن که میگفت: “لبنان و فلسطین، لاناقتی فیها و لاجملی!“
در عالم جنگها را به دوگونهی ساختاری افراز کردهاند. جنگهای قلعهای و جنگهای میدانی. سیرِ تمدنیِ بشری نشان میدهد که جنگآورانِ عالم آرام آرام از جنگهای قلعهای به سمتِ جنگهای میدانی تغییرِ ساختارِ نظامی دادهاند.
یعنی اگر عقلانیتِ یونانی را داورِ تمدنِ غرب بدانیم بیگمان بایستی به افسانهی هومر بنگریم و ماجرای خدعهی اسبِ تروا. ده سالِ محاصرهی تروا که مستحکمترین قلعهی آن روز غرب بود، عاقبت با شکستِ قلعهنشینان -ولو به خدعه- تای تمتِ جنگهای قلعهای بود در تمدنِ غرب.
یونانیان و رومیان به عنوانِ پدر و مادرِ مطلقهی تمدنِ غرب، آموختند که قلعه -ولو خیبر- فتح شدنی است. پس جنگها را به میدانهای جنگ کشاندند.
شکست قلعهنشین در یک جنگِ قلعهای یعنی از دست دادنِ همهی داراییها و مهتوک شدن همهی حرمتها. حال آن که شکست، در یک جنگِ میدانی دستِ بالا یعنی یک خسرانِ مادیِ قابلِ جبران.غربیان پس از فهمِ تاریخی تمایزِ جنگِ میدانی و جنگِ قلعهای هرگز قلعه نساختند و هماره در میدانها -هر چه دورتر بهتر- جنگیدند. حال آن که بسیاری از قلاع معتبر شرقی نه در قرونِ ماضیه که در پانصد سالِ اخیر ساخته شدهاند.
متفکرانِ کشورِ میزبانِ ما -ترکیه- اگر تفاوت این دو نگرش را در دورانِ پادشاهیِ عثمانی پیگیری کنند به نتایجِ روشنی دست خواهند یافت. اگر نفوذِ تمدنِ اسلامی را با جنگآوریهای امثالِ سردار محمد فاتح و جنگهای میدانیِ او مقایسه کنیم با دورانِ قلعهنشینیِ سلاطینِ عثمانی در قرنِ نوزدهم تا اضمحلالِ کامل، در مییابیم که این تفاوتِ نگرش چه گونه سلسلهای را از پا میاندازد.
غربیان نیز خاصه در قرنِ نوزدهم و اوایلِ بیستم با همین ترفند به سمتِ استعمارِ ممالکِ دوردست تغییرِ جهت دادند. جنگهای میدانی، در میدانهایی هر چه دورتر. استعمار یعنی جابهجاییِ مرزهای امنیتی، اقتصادی و حکومتی از مرزهای جغرافیایی. مهمترین صرفه برای جهانگیران نه جهانگیری که همین تغییرِ مرزهای امنیتی بود. یعنی عملا جنگ را در میدانی خارج از خانه پسندیدند نه در قلعه.
همین نگاه است که امروز آمریکا را با صدایی گوشخراش در میانهی کنسرتِ جهانی به تکخوانی وادار میکند. او را از قارهای به قارهی دیگر میکشاند و عراق و افغانستان را میدانی میسازد برای جنگ. سادهاندیشی است که نفت را تنها عاملِ حمله به خاورمیانه بدانیم. آمریکا با این کار -انتقالِ میدانِ جنگ- هر سال هزاران یازدهِ سپتامبر را به جایی خارج از مرزهای جغرافیاییِ خود منتقل میکند. یعنی امنیتِ داخلیِ خود را در خارج تعریف میکند. و مهمتر این که تهدیداتِ امنیتی را به داخلِ افواجِ سربازانِ مزدور و حقوقبگیر میبرد نه در میانِ اقشارِ مردمِ غیرنظامی. امنیتِ کسانی به خطر میافتد که اصالتا برای شغلی پرخطر مزد میگیرند. این یعنی یک نگاهِ میدانی و نه یک نگاهِ قلعهای.ویتنام در دهههای پیش و افغانستان و عراق در این چند ساله و فلسطین اشغالی در همهی این سالها میدانِ جنگِ ایالات متحده بودهاند. میدانی با فاصلهای دورتر از هزاران کیلومتر...
دوستانِ مائوییست حاضر در این جلسه که به جناحِ چپِ روشنفکری ترکیه وابستهاند، امروز چارهای ندارند مگر آن که فیدلیست شوند و به احترام عمو فیدل کلاه از سر بردارند. اما فراموش نکنیم دلیلِ پایداریِ کوبا در این سالها فقط پایمردی عمو فیدل نیست. کاستروی دوستداشتنی از یک امتیاز دیگر به جز پایمردی بهره میبرد. کوبا در فاصلهی نود مایلیِ جنوبِ ایالات متحده است. پس طبقِ آن چه ذکر شد، کوبا در حریمِ قلعهای امریکاست، نه در بازهی میدانی. پس ایالاتِ متحده هیچگاه حاضر نخواهد شد با کوبا واردِ درگیریِ نظامی شود و عملا قلعهاش را در معرض حمله قرار دهد. یعنی به خلافِ نظرِ عوامزدهای که هماره تعجب میکند از این که چهگونه جزیرهای کوچک در نود مایلیِ جنوبِ ایالاتِ متحده اینچنین قدرتمند مقاومت کرده است، باید روشن کرد که آمریکا به دلیلی عقلانی که همان پرهیز از جنگِ قلعهای باشد، هرگز حاضر نمیشود آتش جنگ را چنین نزدیک به خانه روشن کند که آن را که خانه نئین است، بازی نه این است...
نگاهِ مسبوق به سابقهی آمریکا و انگلیس به مسالهی فلسطینِ اشغالی نیز از همین مزیتِ جنگِ میدانی نشات میگیرد. اسرائیل اگر از مالیاتِ مردمِ امریکا باج میگیرد، دقیقا به دلیلِ فهمِ همین نکته است. اسرائیل در قبالِ تحملِ بسیاری از تهدیدات علیه امریکا و انگلیس و در خطر افتادنِ امنیت شهروندانش به عوضِ شهروندان انگلیسی و امریکایی طلبِ مزد میکند و این مزد البته حقِ مسلم اوست. در عالم امروزین هیچ کسی بیجهت مزد نمیگیرد!
اما آیا از منظری دیگر نیز میتوان به این قضیه نگریست؟ تا اینجا سودمندیِ چنین نگاهی را برای دشمنانِ مردمِ فلسطین شرح دادیم. آیا برای دوستانِ مردمِ فلسطین نیز منفعتی در همچه نگاهی هست؟
بگذارید مطلب را جورِ دیگری توضیح بدهم. کشورِ من، ایران، تنها کشوری است که در آن سیاستهای دولتی در زمینهی حمایت از مردمِ فلسطین، از علاقهمندیهای مردمی سبقت گرفته است. یعنی دولت همدوش و بل پارهای اوقات جلوتر از مردم، در زمینهی حمایت از فلسطین گام برمیدارد. چنین نگاهی البته آفتی نیز دارد. جریانِ روشنفکری که گاهی به غلط روی موضعِ ضددولتیِ خود -و نه غیرِ دولتی- تکیه دارد، در بعضی موارد خود را از گردونهی حامیانِ ملتِ فلسطین خارج میکند و این امر را به دولتِ ایران محول میکند.
اما بنای استدلالم بر این است که منفعتِ جمهوریِ اسلامیِ ایران را از این نگاه از منظریِ سودگرایانه شرح دهم. خارج از مسائلِ آرمانی و انسانی، ایران چه نفعی میبرد از این حمایت؟
دشمنیِ ایران با ایالاتِ متحده، یک دشمنیِ عمیقا معنوی است. یعنی نگاهِ غیرِ انسانیِ موجود در سلطهی جهانی، هیچ زمانی نمیتواند با نگاهی انسانی پیوند بخورد ولو این که سدِ راهِ منافعِ مادیِ فراوانی باشد. این دشمنیِ عمیق را مقایسه کنید با دشمنیِ رژیمِ صدام یا حرکتِ القاعده و حکومتِ طالبان. که این هر دو برآمده از حمایتِ امریکا هستند. صدام و طالبان به عنوانِ دو ابزار برای هژمونیِ ایالاتِ متحده مقابلِ ایران و شورویِ سابق سالها از حمایتِ مستقیمِ امریکا بهره میبردند. طالبان به عنوانِ یک چهرهی اکسترمیستیک از اسلام و صدام نیز به عنوانِ چهرهای اکسترمیستیک از حکومتِ مستبد، هر دو باطنا به سودِ امریکا کار میکردند. چرا ایالاتِ متحده در حمله به خاورمیانه بایستی پیش از جمهوریِ اسلامیِ ایران، به صدام و طالبان حمله کند؟ این سوالی بسیار جدی است. نیروگاهِ اتمیِ در حالِ ساختِ بوشهر، هدفِ سادهتر و در عینِ حال ارزشمندتری است از کوهستانهای افغانستان و بیابانهای عراق. از طرفِ دیگر، قطعا عمقِ دشمنیِ ایران برای استراتژیستهای امریکایی پوشیده نیست. همینطور مزیتهای جغرافیایی و اقتصادی و سیاسیِ سلطه بر ایران. سادهانگاری است اگر فقط مسائلِ مردمی (میزانِ رضایت از حکومت، مشارکت در دفاع و...) را باعثِ عدمِ حمله بدانیم. همین طور سادهانگاریِ دیگری است اگر گمان کنیم قدرتی نظامی در جهان وجود دارد که بتواند در مقابلِ نیروی نظامی امریکا ایستادهگی کند. پس چیست که باعثِ نجاتِ جمهوریِ اسلامی ایران میشود؟
ایران، از سالها پیش با یک نگاهِ استراتژیک، در حین جنگِ عراق، به این حقیقت دست پیدا کرد که حرکت به سمتِ جنگِ میدانی تنها راهِ نجاتِ اوست. پس در حمایتِ غیرقابلِ انکارِ معنویِ ایران از مبارزانِ حزبالله جنوبِ لبنان، یک منفعتِ مادی نیز ملحوظ است. اگر ایالاتِ متحده نسبت به ایران تعرضی داشته باشد، میدانهای دیگری در عالم، به آتش کشیده خواهند شد. قلعهی صدام فتح شدنی است، اما میدانِ جمهوریِ اسلامی ایران، در خارج از مرزهای جغرافیایی گربهسانش گسترده شده است. یعنی مسالهی حمایت از فلسطین حتا با دیدِ منفعتگرایانه نیز قابلِ توجیه است.
و همین است که در نگاهِ مدیریتِ کلانِ ایران، عمقِ استراتژیکِ انقلابِ اسلامی را در نهضتهای آزادیبخش تعریف میکنند. با این ویژهگی میتوان امنیتِ داخلیِ کشور را تامین کرد. یعنی اتفاقا با این نگاه میتوان حتا شترانِ خویش را حفظ نمود تا دیگر “لاناقتی فیها و لاجملی“ گفتن وجهی نداشته باشد.
اگر حاکمانِ خاورمیانه شعوری در خور شانِ تاریخ خاورمیانه داشتند، در مییافتند که امروز میدانِ جنگشان فلسطین است. و اگر این گونه بود ناآرامیها را از داخلِ مرزهای جغرافیایی خارج میکردند و امنیت را برای مردمشان به ارمغان میآوردند. این نکتهای است که در نگاهِ بزدلانه و متاسفانه غیرِ عاقلانه اغلبِ حاکمانِ خاورمیانه جایگاهی ندارد. تنها پاتک در مقابلِ تکِ ایالاتِ متحده به منطقهی خاورمیانه، ابرازِ حساسیت است به صورتِ عملی در موردِ فلسطین. دوستانِ فلسطینیِ حاضر در جلسه مرا خواهند بخشید. این نگاه، یک نگاهِ انسانی نیست، اما چارهای نداریم مگر شاخکهای منفعتطلبِ اهلِ دنیا را حساس کنیم!
اما آنچه پیرامونِ تفاوتِ جنگِ قلعهای و جنگِ میدانی ذکر شد، فقط به جنگهای فیزیکی بر نمیگردد. بگذارید در پایانِ مقال برگردم به مثالی از جنگِ اندیشه و تفاوتِ جنگِ قلعهای و میدانی در عرصهی اندیشه. و به فضلِ خدا در آن راهکاری بیابیم در وضعِ موجود.جدال در عالمِ اندیشه نیز به همان شدت و حدت جدال در عالم واقع و بلکه با قوتی بیشتر هماره پایدار است. همین دو راهبردِ جنگِ میدانی و جنگِ قلعهای، در عالمِ اندیشه نیز قابلِ شناسایی است. سالهاست علمای مذاهبِ عامه گرفتارِ نگاهِ قلعهای شدهاند. قلعهی دانشگاهِ الازهر هرگز نمیتواند در مقابلِ هجومِ شبهاتِ مذهبی از سمتِ غرب مقاومت کند. پس چارهای نداریم مگر آن که مانندِ غربیان، اندیشهی دینی را در میدانهای جنگیِ جهان مستقر کنیم. امروز اندیشهی اصلیِ تمدنِ غرب، در هیچ کتابی، در هیچ کلیسایی، در هیچ دانشگاهی پناه نگرفته است. آن اندیشه در جانِ تمامیِ انسانهای عالم مشغولِ مجادله است. این یعنی جنگِ میدانی در عالمِ اندیشه. الازهر قرار است قلعهای باشد تا در آن همهی سوالاتِ عالم پاسخ بگیرند. اما خودِ این قلعه در محاصره است. محاصرهای با سرنوشتی محتوم. چرا که جانِ قلعهنشینان در جنگی میدانی درگیر است. الازهر قرار است پاسخگوی مسائلِ مستحدثه باشد. این یعنی نگاهِ قلعهای. در ایرانِ ما، انقلابِ اسلامی توسطِ کسی راهبری شد که این نگاه را تغییر داد. او تصمیم گرفت که خود مسالهی مستحدثه باشد. خود، محدثِ حادثه باشد. پس آن حادثه در میدانهای عالم راه میپیماید و امروز مثلا در جانِ سیدحسن نصرالله مینشیند. (کسی که این نوشته نیز حاصلِ مباحثهی رودررو با اوست) این گونه اندیشه از قلعه خارج میشود و در میدان خودنمایی میکند و عوضِ هل من ناصر، هل من مبارز سر میدهد.
این پدیدهی انسانی را بایستی با ساختِ شبکههای انسانی تقویت نمود. این وظیفهی جریانِ روشنفکریِ خاورمیانه است. صهیونیزم که امروزِ موتورِ فکری تمدنِ غرب و بالاخص ایالاتِ متحده است، از قرنها پیش این شبکهی انسانی را فعال کرده است. مارانوها یا همان یهودیانِ به ظاهر مسیحی شده، در تمامِ کشورهای اروپایی در دورانِ اوجِ یهودستیزی با هم متحد بودند و قوانینِ انسانیِ شبکهای میانشان حکمفرما بود. همین مارانوها که یهودیالاصل بودند و جامهی مبدلِ مسیحی پوشیده بودند پس از مهاجرت به ایالاتِ متحده در قالبِ پیوریتنها سازماندهی شدند و رد ایشان تا نئومحافظهکارانِ جدید حاکم قابلِ پیگیری است.اگر تشکیلاتِ انسانی را در پیوریتنها مقایسه کنید با جریانِ فراماسونریِ مبتلابهِ بسیاری از کشورهای منطقه، به این نتیجهی جذاب میرسید که شبکهی انسانی یکسانی تشکیل شده است. فقط با نامهای مختلف.
جالبتر آن که فراماسونری به عنوانِ یک جریانِ تصمیمساز و بازیساز، بر اغلبِ حکومتگرانِ جهان -نه فقط مصر و ترکیه و ایران- در دورهای موثر بودند. همان تفکرِ تصمیمساز در دورهای دیگر، خطرِ وجههی سیاسی-اجتماعیِ دینِ اسلام را دریافت و با جعلِ فرقهی جعلیِ بهاییت در مقابلِ تشیع سعی نمود تا در کیانِ دینِ مبینِ اسلام رخنه ایجاد نماید. اگر به تشکیلاتِ بهاییت به عنوانِ یک شبکهی انسانی توجه کنیم در مییابیم که به لحاظِ شبکهای و تشکیلاتی، بهاییت و فراماسونری، یک شکل دارند. یعنی روندِ رایدهیِ شورای افتاء بهاییت دقیقا مشابه است با حلقهی یک بهاییت. کمااین که ساختار حلقهای-حلزونی، بینِ بهاییت و فراماسونری مشترک است. اما اگر به مقرِ کنونیِ شورای افتاء بهاییت در حیفای فلسطینِ اشغالی دقت کنیم و توجه کنیم به دورهی ساختنِ این فرقه که همزمان است با حکومتِ حاکمِ دستنشاندهی بریتانیای کبیر در آن منطقه نکتهی دیگری نیز متبادر به ذهن میشود و آن نیز شباهتِ قریبِ تشکیلاتِ انسانیِ تصمیمساز در صهیونیزمِ جهانی است با فراماسونری و بهاییت که هر سه با پشتیبانی بریتانیای آنروز به عنوانِ پایتختِ تمدنِ غرب در منطقهی فلسطینِ اشغالی نمو پیدا کردهاند.
روشنفکریِ خاورمیانه نیز هیچ چارهای ندارد الا ساختنِ یک شبکهی انسانی فرامرزی با هدفِ تصمیمسازی برای تصمیمگیران. باشد که فارغ از اختلافات به آن سمت گام برداریم...
بنقل از سایت http://www.ermia.ir
[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 2:8 عصر ] [ میثم57 ]
[ نظرات () ]
باشد مقدمه ای برای بودن و بیان آنچه شاید روزی به کار آید به یمن زادروز کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) [ شنبه 91/5/14 ] [ 12:44 عصر ] [ میثم57 ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |